Defend Iran بازگشت به

December 29, 2010

Frost Over the World - Julian Assange

The WikiLeaks founder talks about secrets, leaks and why he will not go back to Sweden

November 05, 2010

ابتکار یک دانشجو در اعتراض به کمبود ها درحکومت آخوندی


روز 4 آبان (سه شنبه ) یك دانشجوی كارشناسی ارشد علوم سیاسی واحد نوشهر و چالوس در اعتراض به سهمیه ناچیز بنزین با یک راس الاغ از نوشهر خود را به دانشگاه چالوس رساند و مرکب خود را مقابل دانشگاه پارك كرد. حراست دانشگاه پس از متعرض شدن به الاغ بی زبان، به دانشجویانی که اطراف الاغ و دانشجوی سوار کار آن جمع شده بودند اخطار متفرق شدن داد. نه تنها کسی متفرق نشد، بلکه عده دیگری از دانشجویان نیز که از ماجرا با خبر شده بودند خود را به محل رساندند.

حراست که دستور دارد مانع هر تجمعی بشود، دانشجوی کارشناسی ارشد، الاغ و چند تن از دانشجویانی که ماموران را "هو" کرده بودند بازداشت کردند. تاکنون نه از الاغ خبری هست و نه از الاغ سوار کارشناس ارشد و نه از آن چند دانشجوئی که در

کمند حراست گرفتار شدند

November 04, 2010

هنگام دریافت جایزه ی ادبی نوبل Harold Pinter


دوستان عزیز با این نویسنده، هنرمند و متفکر اجتماعی آشنا شوید. نام او هارول پینتر Harold Pinter است. میتوانید نام او را در گوگل وارد کنید. او در سال ۲۰۰۵ جایزه ادبی نوبل را دریافت کرد. در مراسم دریافت جایزه، سخنرانی کرد. من خیلی دوست دارم که قسمتی از این سخنرانی را به نظر شما برسانم....

ترجمه ی متن سخنرانی بزبان فارسی

ویدیوی سخنرانی بزبان انگلیسی قسمت اول

ویدیوی سخنرانی بزبان انگلیسی قسمت دوم

October 12, 2010

به کجا چنین شتابان؟

به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا , هوس سفر نداری؟
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما.... چه کنم که بسته پایم....
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم

سفرت به خیر اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
 
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

September 09, 2010

شهیدای شهر

شهیدای شهر فیلمی از: مسیح علینژاد سید محمد پوینده موسیقی انتخابی: ۱- پیمان یزدانیان - شبهای روشن ۲- پیمان یزدانیان - برداشت دوم ۳- حسین علیزاده - برشهایی از آسمان ۴- احمد پژمان - زندگی ادامه دارد ۵- پیمان یزدانیان - قالیچه باد ۶- حسین علیزاده - رقص نور تابستان ۱۳۸۹

September 07, 2010

هوشدار

با سپاس از رفیق عزیز بهمن خانی که با إرسال این پیام مارا از یک دسیۀ شوم دستگاه جاسوسی رژیم إسلامی ایران مطلع ساخته اند، وظیفۀ خویش میدانم که آنرا به إطلاع  شما دوستان و رفقای عزیزوگرامی نیز برسانم و از شما صمیمانه خواهش میکنم که لطفا آنرا به إطلاع دوستان و آشنایان خویش رسانیده ممنون سازید
   

شركت مخابرات ايران از تاريخ 20 آبان ماه امسال به تمامي افرادي كه از
در داخل ايران استفاده مي‌كنند يك ايميل خواهد زد با عنوان Yahoo
"Carte internet majani".
هنگامي كه اين ايميل را باز كنيد يك
KeyLogger
با حجم 32 كيلوبايت روي دستگاه شما نصب مي‌شود و از اين پس هر متني را كه تايپ كنيد در هر 20 دقيقه به آدرس ايميل
فرستاده خواهد شد كه كاملاً قابل خواندن است.
به هيچ وجه اين ايميل را باز نكنيد.
اين پيغام را به دوستان خود نيز برسانيد.

September 02, 2010

حجت الاسلام صدیقی علت اصلی انفجار سکوی نفتی امریکا را مشخص کرد

 امام جمعه موقت تهران در برنامه نورانیان تا شهادت با ولایت بین دو نماز ظهر 
 و عصر برگزار شد و از شبکه های سراسری پخش شد با اشاره به شکست دشمنان نظام  
 در آینده خیلی نزدیک به الودگی نفتی انفجار سکوی نفت در سواحل خلیج مکزیک    
 کفت:                                                                      
 حالا برید کمپین راه بیندارید و مرا مسخره کنید.برهنگی زنان سواحل خلیج مکزیک  موجب این بلای طبیعی انسانی الهی شده است.فکر کردید برهنگی فقط زلزله میاره. 
 نخیر الله به شیوه های مختلف بلا نازل می کنه.این بار وسط اقیانوس این بلا را  نازل فرمودند که درس بگیرید.برید ببینید سواحل اروپا وآمریکا چه وضع اسفناک و
 فلاکت باری داره.                                                          

 بنده چند وقت پیش از اینکه سکوی نفتی منفجر بشه به صدا وسیما مراجعت نموده   
 بودم در یکی از مانیتورهایی که سواحل لوئیزینا وکالیفرنیا را نشان می داد چند
 زن نیمه برهنه دیدم که همان جا گفتم :استغفرالله!بارالها!یه بلایی سر این    
 مفسدان بیار تا اینها درس بگیرند که الارض تو را به فساد کشاندند که چند روز  بعد البته آن سکو به اراده آقا امام زمان منفجر کردند.ولی تعجب من اینجاست که
 امروز هم که گذرم به مانیتورهای صدا وسیما افتاد پوشش مردم اروپا وآمریکا    
 بهتر نشده بود بدتر هم شده بودبا ادامه این وضعیت باید منتظر نابودی تمام    
 سکوهای غربی به کمک امام زمان باشیم.                                        

September 01, 2010

چهار زنه کردن مردان قرن 21

  

چهار زنه کردن مردان قرن 21

یا قرن 21 را چهارده قرن بعقب کشیدن

سیامک ستوده www.siamacsotudeh.com

از جمله خوش شانسی طرفداران سلطنت یکی هم اینست که بدست گروهی سرنگون شده اند که از خودشان بسی تبه کارترند، و در نتیجه، این شانس را دارند که با انگشت گذاردن روی این تفاوت، بخود، هر چند بسختی، جلوه ای بدهند. این کاریست که آقای گنجی در مقاله خود  "چهار زنه کردن مردان قرن 21"، منتها در مقایسه اسلام با نظام مردسالار عرب، البته بطور وارونه، قصد انجام آنرا دارد. او سعی دارد با نشان دادن اینکه تبه کاری ی اسلامی در زمان خودش کمتر از تبه کاری ی جامعه مردسالار عربی ی قبل از آن بوده، قوانین سیاه اسلامی را برای زمان خودش توجیه، و بعنوان قوانینی اصلاحی، یا بقول خودش نوعی حاشیه نویسی اصلاحی بر متن جامعه عربی، بخورد ما بدهد.

او می گوید چند همسری ی اسلامی بهتر از چند همسری ی رایج در زمان خود بوده است، فقط به این دلیل که تعداد زنانی که در اولی می توانسته اند به بردگی یک مرد در آیند حداکثر چهار و ترجیحا یک، و باین ترتیب کمتر از تعداد نامحدود آن در دومی بوده است. چه استدلال خفت باری! درست مثل طرفداران سلطنت که تعداد کمتر اعدامیان در زمان شاه نسبت به زمان کنونی را دلیل برحق بودن نظام سلطنت بر جمهوری اسلامی قرار می دهند.

آقای گنجی فکر می کند، و درست هم فکر می کند، که برای حوزه علمیه قم و بچه آخوندهائی که هنوز ایمانشان را از دست نداده، ولی در برابر موج آزادیخواهی و ضدیت با شریعت متزلزل شده اند، صحبت می کند، برای کسانی که نه با اصل اسلام و جمهوری اسلامی، بلکه با اجرای باصطلاح نا خردمندانه اش در اوضاع و احوال موجود؛ نه با اصل قصاص، بلکه با نحوه ی اجرای آن، و نه با اصل نکاح اسلامی، بلکه با تعداد زنانی که می توانند به نکاح یک مرد و بردگی وی در آیند، مشکل دارند.

او نمی خواهد درک کند که مسئله نه بر سر تعداد زنانی که به نکاح اسلامی ی مرد در می آیند، بلکه خود نکاح اسلامی، و نه بر سر ¼ و 5/1 سهم رئیس غارتگران از غارت، بلکه نفس غارت می باشد. او از یکطرف زشتی قانون قصاص را به  جامعه عربی قبل از اسلام منتسب می کند، و از طرفی دیگر سعی می کند با این استدلال که  اسلام آنرا محدود و مشروط کرده است، به دین مبین جلوه ای اصلاحی و انسانی بدهد.
او با عطف اشاره به این سنت محمد که هر شب را اختصاص به یکی از زنان خود می داده، ملزم کردن مردان به رعایتِ نوبت در تجاوز جنسی به زنان را عین عدالت اسلامی و نوعی حاشیه نویسی اصلاحی بر متن می فهمد. او از آنجا که با مغز متحجرش قادر به فهم خودِ متن نیست، شیفته ی اصلاحاتِ در آن می شود. همانطور که شیفته ی اصلاحات موسوی و کروبی بر متن جمهوری اسلامی شده است. او با کند ذهنی ی یک فناتیک مردسالار، از قول اسلام و مفسرین آن اعلام می کند تفاوت یک برده و یک زن آزاد در اسلام اینست که به اولی می توان بدون نویت و به دومی با نوبت تجاوز کرد. همانطور که با تجاوزات جمهوری اسلامی نیز نه با خود تجاوز، بلکه صرفا با خارج از قانون بودنش اعتراض دارد. در اینجا نیز او نمی فهمد، یا نمی خواهد بفهمد، تا زمانیکه همبستری اسلامی بر پایه میل یکطرفه مرد، و نه همچنین میل زن، قرار دارد، صحبت بر سر رعایت نوبت، تلاش برای به نظم در آوردن فحشای خانوادگی و نه چیزی بیشتر از آنست. او میان عصر بردگی که کنیز هر زمان به میل  صاحب اش مورد تجاوز قرار می گرفت و عصر فئودالی که زن دارای شوهر و اندکی حقوقی می شد، گیر کرده است.
با اینحال، وقتی که می کوشد در عین دفاع از بردگی زن در اسلام، با لغو چند زنی در آن، خود را به سلک انسان قرن بیست و یکمی در آورد، حکم انسان بشدت کوتوله ای را پیدا می کند که بطور مضحکی سعی دارد با  بالا کشیدن خود روی انگشتان پایش، خود را هم قد انسانهای دیگر نشان دهد. حکم کسی که می کوشد با مغز متحجر انسان عصر برنز، ادای انسان معاصر را در آورد. در نظر آقای گنجی عدالت و برابری اسلامی در برابری موضوع قصاص یعنی در این خلاصه می شود که زن در برابر زن، چشم در برابر چشم و برده در برابربرده قصاص می شود. واقعا که چه استدلال خفت آوری! او در باب قصاص باالصراحه می گوید:
"در اين ميان، اسلام عادلانه ترين راه را پيشنهاد كرد، نه آن را بكلى لغو نمود و نه بدون حد و مرزى اثبات كرد، بلكه قصاص را اثبات كرد، ولى تعيين اعدام قاتل را لغو نمود و در عوض صاحب خون را مخير كرد ميان عفو و گرفتن ديه. آنگاه در قصاص رعايت معادله (منظور عدالت است) ميان قاتل و مقتول را هم نموده، فرمود: آزاد در مقابل كشتن آزاد، اعدام شود، و برده در ازاء كشتن برده و زن در مقابل كشتن زن"

اولا او برای امتیاز دادن به اسلام مرتکب دروغ گویی می شود. لغو قصاص بعنوان تنها راه انتقام، و پیش نهادن فدیه و خون بها بجای آن مدتها قبل از محمد در عربستان جاری و رایج بوده است و بهیچوجه از ابتکارات محمد و اسلام نبوده است. همانطور که رابرتسون اسمیت نیز شرح می دهد یکی از وظایف رؤسای قبایل،  مذاکره با قبیله مقابل  برای توافق بر سر مبلغ خون بها بجای قصاص بوده است. این سنت قبل از محمد، و تقریبا در میان همه ی اقوام بدوی، برای جلوگیری از کشت و کشتار میان قبایل، و بعنوان یک اقدام اصلاحی وضع شده بود و اسلام بر خلاف گفته آقای گنجی هیچ نقشی در وضع آن نداشت. بالعکس، اصلاحیه ی اسلام بسیار نا عادلانه و از اینقرار بوده که اگر قاتل مسلمان باشد از مجازات معاف، و اگر غیر مسلمان باشد قصاص و قتل او واجب بوده است.

ثانیا توصیه گذشت در اسلام در امر قصاص تنها در مورد برادران دینی و نه دیگران بوده، و هیچ مزیت انسانی برای اسلام ببار نمی آورده است. چنانکه در قرارداد مدینه جائیکه محمد برای اولین بار قانون قصاص را برای مسلمانان مرعی می دارد، صراحتا تاکید دارد که "مومنین باید از خون افرادشان که در راه خدا ریخته شده است انتقام بگیرند"[1]. در آیه 178 بقره نیز- که یک آیه قبل از آِیه مورد اشاره ی آقای گنجی است که برای فریب خواننده زیرکانه از آن گذشته و یادی از آن نکرده است، چنین می گوید:

"ای کسانی که ایمان آورده اید مرد آزاد را در برابر مرد آزاد و بنده را در برابر بنده و زن را بجای زن قصاص توانید کرد و چون صاحب خون از قاتل که برادر دینی اوست بخواهد در گذرد، بدون دیه یا گرفتن دیه، کاری است بس نیکو."[2]

البته این نوع تلاش ها، در عرصه ی نظری، جزئی از دست و پا زدن فلاکت باری است که مدتی است بخش زیرک تر متحجرین اسلامی، از جمله کدیور و سروش، اکنون که بیضه ی اسلام به خطر افتاده است، آغاز کرده اند. ولی چیزی که به تلاش آقای گنجی در این مسیر جنبه مضحکی می دهد اینست که در حالیکه امثال سروش از نبوغ فلسفه و سفسطه برای پوشاندن تناقضات دورنی استدلالاتشان برخوردارند، او در فقدان چنین نبوغی کارش به مضحکه می کشد.  

اما نکته مهمتر اینکه آقای گنجی بفرض آنهم که در مقایسه ی نظام اسلامی و نظام بدوی، جانب انصاف را رعایت کرده باشد، که ابدا نکرده، تازه با استدلال ابتر خود مبنی بر انتخاب میان بد و بدتر، علیرغم میل خود به دفاع از اسلام، عملا و بطور ضمنی، به افشا و محکومیت  آن حکم داده است. چرا که در بهترین حالت، یعنی در حالتی که نظام بدوی ماقبل اسلام را بعنوان بدتر، نظامی تماما مردسالارانه و برده دار بدانیم، چاره ای نداریم جز آنکه خود اسلام را نیز، بعنوان بد، شکل تنها کمی اصلاح شده، ولی ماهیتا تغییر نیافته ی آن، یعنی نوعی نظام پدرسالار و برده دار، قلمداد نمائیم. من فکر نمی کنم کسی بتواند این استنتاج مرا که بر پایه داده های خود فرد مدعی، یعنی آقای گنجی، اخذ شده، مورد کوچکترین شک و بدبینی قرار دهد. واقعا هم که مخالفان یک نظام هرگز نمی توانند آنقدر که هواداران آن قادرند آن نظام را با گفته ها و اقدامات خود به افتضاح بکشانند، آنرا مفتضح کنند. ما اینرا در مورد جمهوری اسلامی در حوادث یکسال گذشته، و در مورد آقای گنجی  در مقاله ی مذکورش، هردو، می بینیم.

اما ایراد وارده به آقای گنجی تنها در این نیست که با محدود کردنِ خود به انتخاب میان بد و بدتر، عملا بر نفس بدی صحه می گذارد. بدتر از آن اینکه وی در مقایسه میان بد و بدتر نیز، بدون رعایت انصاف و با حیله گری، برای آنکه اسلام را برنده کند، جای بد و بدتر را عوض می کند تا بتواند نظام اسلامی را بدروغ، اندکی هم که شده بهتر از نظام ماقبل آن، و از اینرو نظامی برحق جلوه دهد. از جمله میگوید:
"شریعت اسلام، عرف مردم پیش و همدوره ی پیامبر است که وارد کتاب و سنت شده است. به تعبیر دیگر، فرهنگ مردسالارانه ی آن دوره، در قرآن بازتاب یافته است. پیامبر اسلام در دل آن فرهنگ پرورش یافته بود".
آقای گنجی کاملا درست می گوید. شریعت اسلام واقعا عرف مردم پیش و هم دوره ی پیامبر است. او حتی به مردسالارانه بودن این عرف نیز اذغان دارد. آنچه که او زیرکانه از ذکر آن شانه خالی می کند اینست که در زمان محمد و پیش از او عرف دیگری هم در عربستان جاری بوده است. عرف مادرتباری و نظام دمکراتیک و برابری طلبانه بدوی که هرچند در حال از میان رفتن بوده، ولی عمدتا در صحرا و روستاها، و بقایای قابل ملاحظه ی آن در شهرها هچنان برقرار بوده. عرفی که در آن خدیجه، یک زن، بجای برده ی جنسی و کاری خانگی، کارفرما و پیش قدم در خواستگاری بوده، عرفی که در آن رابطه ی زن و مرد بنا بر سنت "نکاح الصدیقه" بر پایه عشق و خواست داوطلبانه و نه مانند آنچه در اسلام و بخش مردسالار جامعه ی عربی رایج بوده، بر اساس زن خری[3] و بی حقوقی زن بوده است. عرفی که در آن برخلاف دیکتاتوری سیاه اسلامی که به مشرکین 4 ماه برای انتخاب میان اسلام و سرهای خود وقت می دهد[4]، آزادی کامل بیان و عقیده حاکم بوده است. عرفی که در آن بر خلاف الهی بودن غارت اموال دیگران، این عمل ممنوع بوده[5].
آقای گنجی با سکوت در مورد این بخش، و محدود کردن عرف جامعه عربی به تنها بخش مردسالار آن، قصد دارد با زیرکی ی از نوع روستائی راه را بنفع خود بر آگاهی خواننده ببندد تا بتواند سیاهی های اسلام را همچون لکه های باقی مانده برشانه های آن بهنگام بیرون آمدنش از جامعه ی عرب، و نه از منجلاب بخش مردسالار آن، قلمداد نماید. درحالیکه در این مورد  که چرا اسلام از عرف مادرتبار و دمکراتیک جامعه عربی ننموده و آز آن تاثیر نگرفته است سکوت می نماید.
البته، ما میدانیم که صحبت از واقعیت، واقعیت عرف مادرتبار و دمکراتیک جامعه ی عربی، مانع از تحریف واقعیت، و طرح بدون درد سر سناریوی بد و بدتر می شود. همچنانکه در بازی میان خمینی و شاه، خاتمی و خامنه ای و موسوی و احمدی نژاد نیز، خفه کردن و مسکوت گذاردن بخش انقلابی و دمکراتیک جنبش، شرط ضروری ی ترساندن مردم از بدتر برای پناه بردن آنها به بد می باشد. ناسیونالیست ها، سلطنت طلبها و بسیاری گروه ها و دسته های دیگر هم در اینکار با آقای گنجی همداستانند. آنها هم در ادبیات و تبلیغات خود، عرف مادرتبار و دمکراتیک جامعه ی بدوی عرب را عامدانه مسکوت می گذارند تا بتوانند با یکی جلوه دادن اسلام با  جامعه بدوی عرب، و با انتساب صفات سوسمار خور، غارنشین، وحشی، بیابانگرد، و غیره به آن، با بدتر جلوه دادن اسلام و نظام بدوی عرب در برابر نظام فاسد و سرکوبگر ساسانی، آب تطهیر بر سر آن و نظامات سرکوبگر  ایرانی بریزند.                          
لینک مقاله اکبر گنجی



[1] - ابن هشام، فارسی، ص 480.
[2] - نسخه قمشه ای.
[3] - سوره النساء، آیه 24.
[4] - سوره برائت یا توبه، آیه های 2-5.
[5] - در طبری آمده است که در یکی از عملیات مشترک مسلمین و یکی از طوایف عرب، هنگامیکه مسلمانان طبق معمول اموال دشمن شکست خورده را غارت می کنند، افراد طایفه ی مزبور در اعتراض به این امر، سهم غنائم خود را به مردم غارت شده باز می گردانند. 

August 26, 2010

کمپین نجات سکینه، راه نجات از جمهوری اسلامی را نشان میدهد

سنگسار یک اسلحه سیاسی رژیم اسلامی برای حفظ خود است. سه دهه است که این رژیم جنایتکار با شلاق و اعدام و شکنجه و سنگسار جامعه را به بند کشیده و به عمر ننگین خود ادامه داده است. اعدام مستمر نوجوانان و همجنسگرایان و مخالفین سیاسی از جمله قتل عام ده ها هزار نفر از زندانیان سیاسی دفن آنها در گورهای جمعی بی نام و نشان، سنگسار بیش از ۱۵٠ نفر و اکثرا از زنان به "جرم" رابطه جنسی خارج از ازدواج، به شلاق بستن زن و مرد در انظار عمومی و در مقابل چشم عزیزانشان، قطع دست و پا و چشم درآوردن و بقتل رساندن "مجرمین" با پرتاب از بلندی، اعمال انواع شکنجه های جسمی و روانی به زندانیان سیاسی، به گلوله بستن مردم در خیابانها، ترور فعالین و چهره های اپوزیسیون در داخل و خارج کشور بخشی از کارنامه سیاه این حکومت است.

محکومیت سکینه محمدی آشتیانی به سنگسار و اعدام نمادی از ماهیت جنایتکارانه و ضد انسانی رژیم اسلامی است؛ و مبارزه برای آزادی سکینه نیز نماد و بخشی از مبارزه مردم ایران - و جهان- برای خلاصی از شر این حکومت قرون وسطائی است. سه دهه است مردم ایران مبارزات مستمر و پیگیری را در عرصه های مختلف علیه این حکومت جنایتکار به پیش میبرند. این مبارزات در تابستان سال گذشته به اوج خود رسید و توجه جهانیان را بخود جلب کرد. ندا آقا سلطان یک چهره و سمبل این جنبش انقلابی و سکینه آشتیانی نماد دیگری از این جنبش است. ندا قربانی شد ولی سکینه را میتوانیم و باید نجات بدهیم. نجات سکینه گام بزرگی بجلو در مبارزه علیه جمهوری اسلامی و در مقابل کل جنبش اسلام سیاسی در سراسر جهان خواهد بود.

تروریسم اسلامی امروز در خاورمیانه، در شمال آفریقا و در کل جهان دست بجنایت میزند و جمهوری اسلامی ستون فقرات این تروریسم بین المللی اسلامی است. بزیر کشیده شدن این حکومت بقدرت مردم ایران ضربه محکمی به کل جنبش اسلامی در سراسر دنیا وارد خواهد کرد. مردم ایران و مردم جهان باید از شر جمهوری اسلامی خلاص شوند و مبارزات یکساله اخیر و همین کارزار جهانی جاری علیه سنگسار راه واقعی و انسانی رهائی از شر جمهوری اسلامی را به همه مردم دنیا نشان میدهد. راه حل حمله نظامی و محاصره اقتصادی نیست. نباید اجازه داد سناریوی سیاه عراق و افغانستان تکرار شود. راه حل واقعی حمایت مردم و شخصیتها و نیروها و سازمانهای مترقی از مبارزات مردم ایران و طرد و برسمیت نشناختن حکومت اسلامی از جانب دولتها و نهادهای بین المللی است. این تنها راه حل عملی، انسانی، متمدنانه و امکان پذیر برای بزیر کشیدن جمهوری اسلامی است. حتی اگر کسی تنها نگران مساله پروژه هسته ای و حمایتهای جمهوری اسلامی از تروریسم در منطقه است باید از مبارزات مردم ایران علیه حکومت اسلامی حمایت کند. کمپین جهانی علیه سنگسار و اعدام در ایران اکنون در راس این مبارزات قرار دارد. به این کمپین بپیوندید و به هر نحو که میتوانید به آن کمک کنید.

حزب کمونیست کارگری ایران

٢۵ اوت ٢٠١٠، ٣ شهریور ١٣٨٩

August 12, 2010

فقر

فقر
ميخواهم بگويم ......
فقر همه جا سر ميكشد .......
فقر ، گرسنگي نيست ..... 
فقر ، عرياني هم نيست ......
فقر ، گاهي زير شمش هاي طلا خود را پنهان ميكند .........
فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست .......
فقر ، ذهن ها را مبتلا ميكند .....
فقر ، بشكه هاي نفت را در عربستان ، تا ته سر ميكشد .....
فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......
فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند ......
فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....
فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود .....
فقر ، همه جا سر ميكشد ........
فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست ..
فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است

A beautiful speech

کنگره کار کانادا و اوج وقاحت سندیکالیستی




کنگره کار کانادا و اوج وقاحت سندیکالیستی 


فعالین جنبش لغو کار مزدی چهارشنبه ٩ تیر ١٣٨٩ 

--------------------------------------------------------------------------------

کنگره کار کانادا، کارگران معترض زندانی، مصدوم و مضروب در تظاهرات شهر تورنتو علیه اجلاس سران G20 را محکوم کرده است و به حمایت از پلیس مزدور و جنایتکار سرمایه برخاسته است. سران کنکره با وقاحت کم نظیری که برای سرمایه داران و سران رفرمیسم راست سندیکالیستی بسیار پرنظیر است، مقاومت راه پیمایان معترض در مقابل تهاجم وحشیانه پلیس را خرابکاری گروه های کوچک نامیده اند!! و در همین راستا به همکاری خود با پلیس دژخیم سرمایه علیه کارگران معترض، اعلام سربلندی و مباهات کرده اند!! جرثومه کثیف سندیکالیسم کار تازه ای انجام نداده است. به آنچه در هویت او، در رسالت همه سندیکالیست ها، در کفایت تمامی رفرمیسم راست و در شأن، وظیفه و نقش تمامی سندیکا دوستان سرمایه پرست دنیاست عمل کرده است. بی شرمی نیز می تواند مرزی داشته باشد. اما این مرز توسط سرمایه و همه مزدوران سرمایه از جمله سندیکاچیان و سندیکالیست ها از آغاز با سماجت کافی از هم پاشیده شده است. در طول روزهای ٢٦ و ٢٧ ژوئن، شهر تورنتو در کانادا میدان اعتراض هزاران کارگر از سراسر کشور و حتی ممالک دیگر علیه توحش نظام بردگی مزدی و علیه اجلاس سران G20 این نظام کارگرکش بود. همه مردم دنیا شاهد بودند که پلیس منفور سرمایه با تظاهرات کنندگان همان کرد که همتایان دژخیم، تبهکار و آدمکش آن ها در جهنم اسلامی سرمایه داری علیه کارگران اعمال کرده اند و اعمال می کنند. ٢٠ هزار پلیس جانی سرمایه با بیشترین شقاوت و سفاکی به جان انسان ها افتادند. ١۵ هزار کارگر معترض را آماج ضرب و شتم و کتک کاری قرار دادند. بیش از ١٠٠٠ نفر را دستگیر و راهی سیاهچال ساختند. پلیس سرمایه به تمامی این جنایات دست زد و اینک کنگره کار کانادا در ایفای رسالت مزدوری سندیکائی و سندیکالیستی خود به حمایت از نیروهای اهریمنی و کشتارگر پلیس برخاسته است!! سران کنگره، کارگران معترض، دستگیرشدگان، زندانیان و انبوه انسان های مصدوم و مجروح و زخمی و قربانی جنایت پلیس را محکوم ساخته اند و در عوض عمله و اکره سلاخی سرمایه را مورد حمایت فعال قرار داده اند. سرمایه داران صدرنشین اتحادیه های کارگری منفور و مزدور سرمایه جهانی زیر نام دروغین و جعلی کارگر آستین بالا زده اند تا مراتب آستانبوسی خود در مقابل نظام بردگی مزدی و شرارت و تبهکاری این نظام علیه کارگران را تا هر کجا که می توانند به اوج برند. رفرمیسم منحط سندیکالیستی این است. آنچه کنگره کار کاناد انجام داده است آزمون دیگری اضافه بر تمامی آزموده های انبوه و بدون پایان توده های کارگر دنیا برای شناسائی هر چه ژرف تر واقعیت اتحادیه گرائی رفرمیستی است. برگ دیگری از اوراق بی شمار محک در تشخیص باز هم عینی تر رسالت گای رایدرها، رلایتد ایسوس ها و کلیه سران رفرمیسم راست سندیکالیستی می باشد. آنچه کنگره کار کانادا انجام داده است کار روتین، همواره و همه جا جاری اتحادیه های کارگری در سراسر دنیاست، اما همین کار، با همه عادی بودن و روزمره بودنش فرصتی برای توده های طبقه کارگر ایران است تا عمق توهم و ساده لوحی سندیکالیستی سندیکابانان ایرانی را نیز بیش از پیش در حافظه طبقاتی خود مرور کنند، تا باز هم بیشتر دریابند که بستن دخیل به این نهادهای سندیکالیستی سرمایه پرست و داشتن چشم انتظار به معجزه کارگرپناهی این معابد جهل سرمایه تا چه حد ساده لوحانه و توهم بار است. اقدام شنیع ضد کارگری، سرمایه پرستانه و مزدورمنشانه کنگره کار کانادا یک بار دیگر این سؤال بسیار اساسی را در مقابل نویسندگان نامه های داغ « گای رایدر عزیز» در ایران قرار می دهد که آیا به راستی وقت آن نرسیده است تا از دنیای توهم پراکنی ها و جهل آفرینی های خویش در میان توده های کارگر همزنجیر خود دست بردارند. و بالاخره آنچه کنگره کار کانادا انجام داده است به کارگر ایرانی باز هم بیشتر کمک می کند تا حجم کلان دریدگی و بی شرمی رفرمیستی مدافعان رویکرد سندیکائی، مدافعان سندیکالیسم، مشاطه گران چهره گای رایدرها و دشمنان سوگند خورده هر جنب و جوش ضد کار مزدی کارگران در خارج کشور را با چشمی بازتر و دانشی عمیق تر ورانداز کنند. سران کنگره کار کانادا دست به جنایت بی شرمانه و بسیار کریهی زده اند. ما این جنایت وقاحت آمیز را سخت محکوم می کنیم و از همه کارگران جهان می خواهیم که آن را بسیار قاطعانه محکوم کنند. 


فعالین جنبش لغو کار مزدی


ژوئن ٢٠١٠ 

تماس نقل مطالب افق روشن با ذکر منبع آزاد است افق روشن

چرا کارگران قدرت خود را علیه سرمایه به کار نمی گیرند؟



چرا کارگران قدرت خود را علیه سرمایه به کار نمی گیرند؟ 
« جمعی از کارگران به ناظمی اردکانی، استاندار سابق، گفتند اگر کارخانه را به دست خود کارگران بدهید، هم کارخانه را راه می‌اندازیم، هم پول و سود به شما می‌رسانیم.... ». این عین سخن عباس جمشید، کارگر لعاب ساز کارخانه چینی حمید، است. به این سخن باز می گردیم، اما قبل از آن ببینیم که در این کارخانه چه روی داده و چه بر سر کارگران و همه افراد خانواده های آن ها رفته است؟ چینی حمید در نزدیکی های شهر قم قرار دارد. حدود 750 کارگر را استثمار می کند. در زمره شرکت هایی است که سالیان مدید با ظرفیت حداکثر کار کرده است. سرمایه دارانش از محل استثمار وحشیانه توده های کارگر میلیاردها تومان سرمایه بر هم انباشته اند. دهه های متمادی خون و گوشت و پوست و رگ و پی کارگران را به ثروت، مکنت، عزت، افتخار، قدرت، موقعیت، پست، مقام، منزلت، تشخص، مال و منال و سرمایه خود تبدیل کرده اند. سالیان دراز بر ثروت و سرمایه های خود افزوده اند و به هر هوسبازی و عیاشی، عبادت و شکرگزاری، فریب و نیرنگ و جنایت دست زده اند. در طول این سال های طولانی صدها کارگر در همین جا کل هستی خود را از دست داده اند، روز به روز فرسوده تر، مستهلک تر، پیرتر و درمانده تر شده اند و بعضاً در جریان همین کار کردن ها، استثمار شدن ها، فرسودن ها و از هستی ساقط شدن ها جان سپرده اند و جای خود را به بردگان مزدی تازه نفس داده اند. کارگران شب و روز و بهار و پائیز و تابستان و زمستان در کوره های سودسازی و تولید سرمایه شرکت ذوب شده اند و اندام گداخته آنان سرمایه و بازهم سرمایه شده است تا این که سال 1386 خورشیدی فرا می رسد. در این سال سرمایه داران در سیر و سلوک سرمایه افزایی های بی مهار خود خیال های جدید در سر می پرورند و در تدارک تعطیل کارخانه و انتقال سرمایه های خود به حوزه های سودآورتر انباشت بر می آیند. آنان با کمک سازمان یافته سرمایه داران دولتی مسئول اداره کار شهر قم شمار زیادی از کارگران را اخراج می کنند. همزمان تمامی همزنجیران باقی مانده کارگران اخراجی را بدون هیچ دستمزد و مستمری و غرامت در کویر لوت سرگردانی و بلاتکلیفی رها می کنند.
این کارگران اعم از اخراجی ها و سرگردان ها هر کدام حدود 20 سال سابقه کار کردن و استثمار شدن داشته اند و همگی این گونه به حکم صاحبان سرمایه تسلیم برهوت ذلت و گرسنگی می شوند. 750 کارگر در پی وقوع این جنایت ها جز قدم نهادن در مسیر مبارزه آگاهانه طبقاتی با نظام سرمایه داری و دولت این نظام دست به هر کار دیگری می زنند. دنیایی عریضه نگاری می کنند. بر روی میز هر خدم و حشم و مزدور و قداره بند دولت سرمایه داری بساط شکواییه و عرض حال پهن می نمایند. در مقابل هر دارالخلافه قدرت سرمایه تحصن می کنند. زمین و زمان را از آه و ناله پر می سازند. از کاخ جور استاندار به بارگاه نیرنگ و شیادی امام جمعه پناه می برند و از دفتر رتق و فتق سفاکی های فرماندار راهی مسند حکمرانی وزیر کار می شوند و از آنجا به همه معابد دیگر فریب حاکمان و تمامی اهرام دیگر قهر و قدرت سرمایه روی می کنند و بساط تظلم خواهی می گسترند تا شاید به سر کار باز گردند، شاید پروانه بردگی مزدی آنان برای مدتی تمدید شود، شاید صاحبان سرمایه و دولت آن ها آخر رحمشان آید و به استثمار مجدد آن ها حتی به صورت حادتر، هارتر و دژخیمانه تر راضی شوند. کارگران همه این کارها را می کنند و به بنا به گفته عباس جمشید، کارگر سابقاً « بسیجی » کارخانه، به دفعات جمله صدر این نوشته را هم در پیش روی هر جنایتکار و مزدور سرمایه تکرار می کنند. هر بار به صورت جمعی و با صدای بلند فریاد می زنند که: « اگر کارخانه را به دست خود ما کارگران بدهید، هم کارخانه را راه می‌اندازیم، هم از این بیکاری خلاص می شویم و هم پول و سود فراوان به شما می‌رسانیم». سرمایه داران و دولت آن ها به هیچ کدام از شکواییه ها، آه و ناله ها، «وامظلوما» ها، تحصن ها، بست نشینی ها و بالاخره تقاضاهای مکرر کارگران برای اداره کارخانه هیچ وقعی نمی گذارند و کل این تقلاها، تلاش ها و تضرع ها را به هیچ نمی گیرند. فریادهای جگرسوز و دلخراش این 700 کارگر در دل سخت تر از سنگ هیچ سرمایه دار و دولتمرد سرمایه هیچ اثری نمی کند و کارگران برای مدت 2 سال تمام در آتش قهر بیکاری و سرگردانی و گرسنگی و ذلت و تحقیر نظام سرمایه داری می سوزند و خاکستر می شوند. فرزندان آن ها از درس و مدرسه و همه چیز باز می مانند. خودشان و زنانشان مجبور به گدایی می شوند. کوه بدهکاری و احساس ذلت از سر و کله شان بالا می رود. در دریای سیه روزی ها و مصائب و ادبار نظام سرمایه داری و به ویژه شکل هار و درنده آن در ایران خفه می شوند. سرمایه داران و دولت سرمایه داری تمامی این بلاها را بر سر آنان می آورند و کارگران نیز به همه این فجایع ضد انسانی سرمایه تن می دهند اما به تنها چیزی که اصلا اندیشه نمی کنند به کارگیری قدرت عظیم و سرنوشت سازی است که در عمق هستی اجتماعی و طبقاتی آن ها نهفته است. هفت صد کارگر بارها با التماس و زاری به سرمایه داران و به دولتمردان جنایتکار نظام بردگی مزدی می گویند: « اگر کارخانه را به دست خود ما کارگران بدهید، هم کارخانه را راه می‌اندازیم، هم از بیکاری خلاص می شویم و هم پول و سود فراوان به شما می‌رسانیم». اما هنگام گفتن و تکرار این جملات پاک از یاد می برند یا اصلاً به خاطرشان خطور نمی کند که چرا و به چه دلیل باید مجوز انجام این کار را از صاحبان سرمایه و مالکان دژخیم جهنم سرمایه داری طلب کنند؟! چرا خودشان یکراست، متحد، مصمم و استوار بدون کسب هیچ اجازه ای از هیچ سرمایه دار و مرجع عالی مقام سرمایه، کارخانه را تصرف نمی کنند و کار و تولید آن را برنامه ریزی نمی نمایند؟ چرا 700 کارگر شرکت چینی حمید یا میلیون ها کارگر دیگر همزنجیر آنان راه رهایی خود از بیکاری و سرگردانی را در این گذر جستنجو نمی کنند؟ چرا با تضرع اجازه انجام این کار را از سرمایه داران طلب می کنند اما به قدرت خود و به سلاح اعمال این قدرت برای تحق این هدف نمی اندیشند؟ 
این همان سئوال اساسی است که ما بارها آن را طرح کرده ایم، واقعیت فاجعه بار معضل را شرح داده ایم و راه غلبه بر آن را به اندازه کافی مورد بحث قرار داده ایم. پاسخ این سئوال در پایه ای ترین سطح خود بسیار روشن است : کارگران احساس قدرت نمی کنند. تمامی رمز و راز فاجعه در همین جا نهفته است. انسان ها زمانی دست به انجام کاری می زنند که صرف نظر از تشخیص ضرورت آن توانایی لازم انجام کار را نیز در خود احساس کنند. هر اجتماع بشری، هر طبقه اجتماعی و هر گروه و رویکرد و جمعیتی نیز دقیقاً چنین می کند. احساس وجود این قدرت شرط حتمی دستیازی به اقدام و گاه حتی شرط لازم اندیشیدن به چنین اقدامی است. برای این که کارگران راهکار تصرف کارخانه را دستور کار مبارزات روز خویش سازند باید قدرت متناسب با تحقق این منظور را در حوزه پیکار جمعی موجود خویش احساس کنند. قدرت بیرون کشیدن کارخانه از دست سرمایه دار، قدرت مقاومت مؤثر در مقابل نیروی هار سرکوب دولت سرمایه داری، قدرت برنامه ریزی کار و تولید، قدرت تداوم اداره موفق مؤسسه و حل تمامی مشکلات مربوط به چرخه سامان پذیری و گردش تولیدات و بسیاری توانایی های دیگر که وجود آن ها شرط لازم اهتمام به این اقدام است. کارگر چینی حمید یا همه کارگران دیگر همزنجیر او و در یک نگاه کلی چندین میلیون کارگر بیکارشده و در شرف بیکارسازی این سطح توان و اعمال قدرت را در خویش نمی بینند و به همین دلیل هم وارد میدان مصاف جدی برای تصرف کارخانه نمی شوند. تا اینجا روشن است و به نظر می رسد که شرح بیشتر آن توضیح واضحات باشد. سئوال تعیین کننده و اساسی این است که چرا کارگران احساس قدرت نمی کنند؟ آیا چنین قدرتی در آن ها وجود ندارد؟ هیچ انسانی و حتی هیچ سرمایه دار و هیچ دولتمرد سرمایه داری چنین ادعایی نکرده است. همین که می گوییم کارگران تولیدکننده تمام ثروت های جهان هستند نشان دهنده وجود قدرت در کارگران است. پس، بحث بر سر فقدان قدرت در کارگران نیست. بحث بر سر این است که این قدرت هم اکنون در خدمت فربه کردن بیش از پیش نظام سرمایه داری و دولت آن و تضعیف و ناتوانی بیش از پیش طبقه کارگر است. بحث بر سر این است که چرا کارگران این قدرت را علیه نظام سرمایه داری و در خدمت منافع خود به کار نمی گیرند؟ چرا کارگران زورشان به سرمایه داران و دولت آن ها نمی رسد؟ پس، شکل درست تر و دقیق تر این پرسش که چرا کارگران احساس قدرت نمی کنند این است که چرا کارگران قدرت خود را علیه سرمایه اعمال نمی کنند؟ پاسخ رایج به این پرسش پاسخی بسیار آشنا است. می گویند فشار قهر و دیکتاتوری و سرکوب و حمام خون سرمایه امکان این کار را از کارگران گرفته است. این پاسخ بدون شک بخشی از حقیقت را به همراه دارد. اما خلاصه کردن کل ناتوانی طبقه کارگر از به کارگیری واعمال قدرت طبقاتی خود علیه سرمایه در این نکته، موضعی انفعالی، تسلیم طلبانه، توجیه گر و به رغم ظاهر دیکتاتوری ستیزانه اش در خدمت ماندگارسازی نظام سرمایه داری و حتی تحکیم هر چه بیشتر پایه های دیکتاتوری و قهر همین نظام است. علت ناتوانی کارگران بسیار بیش از آن که عاملی « بیرونی » مثل سرکوب باشد عاملی «درونی» در موقعیت طبقه کارگر در بطن رابطه سرمایه است. کارگران به این علت در مقابل سرمایه ناتوانند که قدرت آن ها از درونشان بیرون کشیده شده و به سرمایه و قدرت سرمایه علیه آن ها تبدیل شده است. کارگران به این علت ناتوانند که به دشمن خود فرصت داشتن دولت، تشکیلاتی متحد و متشکل داده اند و خود به موجوداتی متفرق، پراکنده، تنها و بی پشت و پناه بدل شده اند. کارگران به این علت ناتوانند که با کاری که هر روز و هر ساعت انجام می دهند احساس یگانگی نمی کنند، کارگران به این علت ناتوانند که احساس می کنند که کاری که روز و هر شب انجام می دهند مثل مار به آن ها نیش می زند. کارگران به این علت ناتوانند که چیزی را که با دستان خود تولید کرده اند دشمن قسم خورده خود می دانند. کارگران به این علت ناتوانند که از یکدیگر و از خود بیگانه اند. بیگانگی کارگران از خود و از یکدیگر که خود محصول سرمایه است، آنان را به موجوداتی جدا از هم و تنها و بی کس تبدیل کرده است. کارگران در این جدایی و تنهایی احساس بی پشت و پناهی و بی قدرتی می کنند. به جای تکیه به یکدیگر به دشمن خود یعنی سرمایه دار و دولت سرمایه داری پناه می برند. به این ها شکایت می برند، نه فقط برای رفع مشکل خود بلکه گاه برای نابود کردن هم طبقه ای خود. درست بر زمینه همین بی پشت و پناهی کارگر است که دشمن او یعنی سرمایه دار و دولت سرمایه داری به ملجا و پناهگاه او تبدیل می شوند. بنابراین، علت ضعف و ناتوانی طبقه کارگر نه دیکتاتوری صرف بلکه خود رابطه اجتماعی سرمایه و عوارض آن است. فعالان کارگری ضدسرمایه داری باید این نکته مهم و سرنوشت ساز را برای توده کارگران تشریح کنند تا بر بستر مبارزه مشترک، اولا زمینه های ذهنی بازگرداندن قدرت به این توده ها را فراهم سازند و ثانیا به آنان کمک کنند که روی پای خود بایستند و از زاویه ضدیت با سرمایه و با چشم انداز و هدف الغای کارمزدی علیه دیکتاتوری متشکل شوند. آنان که همه عوامل ضعف و ناتوانی کارگران را در دیکتاتوری صرف خلاصه می کنند و خود رابطه سرمایه را به عنوان علت العلل این ضعف و ناتوانی نشان نمی دهند، عملاً باعث خروج طبقه کارگر از میدان جنگ واقعی علیه سرمایه می شوند، توجیه گر حلق آویزی جنبش کارگری به دار فریب و دروغ دموکراسی طلبی اپوزیسیون های رنگارنگ چپ و راست طبقه سرمایه دار می گردند، توده های کارگر را برای ایفای نقش به مثابه ابزار تسویه حساب بخش های مختلف صاحبان سرمایه و احزاب، گروه ها و فرقه های سیاسی بورژوازی گسیل می کنند و راه کفن و دفن جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر در باتلاق راهبردها، راهکارها و راه حل پردازی های رفرمیسم چپ یا راست را هموار می سازند. آنان که ناتوانی کارگران را در دیکتاتوری صرف خلاصه می کنند در واقع به کارگران می گویند که به جای مبارزه علیه نظام بردگی مزدی ارتش دموکراسی خواهی مسلح یا مسالمت جوی این و آن حزب سیاسی شوند. به آنان می گویند که مبارزه برای آزادی و حقوق و دموکراسی از مبارزه علیه اساس سرمایه داری جدا است. پاسخ اینان به پرسش ناتوانی کارگران به طور معمول از طبقه کارگر می خواهد که برای سالیان دراز در خدمت فرماندهان « انقلاب» جو یا اصلاح طلب این و آن حزب سیاسی شعار دموکراسی سر دهند و فکر تعرض مستقیم آگاهانه و سازمان یافته طبقاتی علیه سرمایه را از سر خود بیرون کنند. باز هم تکرار می کنیم که این پاسخ بخشی از حقیقت را به همراه دارد. اما تا زمانی که کل علل و موجبات و عوامل بی توجهی توده های کارگر به سازماندهی آگاهانه قدرت ضدسرمایه داری خود را در همین چهارچوب و در مجرد حاکمیت دیکتاتوری خلاصه می کند حامل کل اشکال و ایرادهای اساسی بالاست. دیکتاتوری و کاربرد قهرآمیز یا مدنی آن امر طبیعی و گریزناپذیر سرمایه است و کارگران هیچ کجای دنیا نباید به بهانه مبارزه با دیکتاتوری از جمع آوری قدرت طبقاتی خود و کاربرد هر چه آگاهانه تر و سازمان یافته تر و افق دارتر آن علیه سرمایه داری چشم پوشی کنند. از این که بگذریم، در بخش هایی از جهان و به طور مشخص در دو قاره بزرگ اروپا و آمریکا پدیده ای به نام دموکراسی مطلوب و ایده آل و مورد ستایش و تکریم و پرستش حاملان پاسخ بالا ظاهراً وجود دارد. اما طنز ماجرا این است که توده های عظیم کارگر هر دو قاره در زمینه کفن و دفن کل قدرت طبقاتی ضدسرمایه داری خویش و انصراف از اعمال آن علیه اساس کارمزدی نه فقط هیچ وضعیت بهتری از کارگران ایران و کشورهای مشابه ندارند بلکه چه بسا فرومانده تر و بدتر هم عمل کرده اند. در هر حال، پاسخ مورد بحث نه دریچه ای به گشایش معضل بلکه دروازه بزرگی به سوی گورستان و مشارکت در مراسم خاک سپاری هر نوع تلاش طبقه کارگر برای صف آرایی نیرومند و استفاده از سلاح قدرت طبقاتی علیه نظام بردگی مزدی است. 
قدرت طبقاتی توده های کارگر پدیده ای خودجوش، سرکش، زنده، زاینده و رشد یابنده است که برای تحقق خود همچون هر موجود زنده نیازمند تغذیه، تنفس، سوخت و ساز، آبیاری، آموزش، پرورش و همه این ها به صورت بسیار اساسی و انداموار است. این قدرت در عظیم ترین میزان خود وجود دارد، آن قدر عظیم که اگر بجوشد، راه افتد، ببالد و استوار گردد می تواند کل هستی موجود را از بیخ و بن دگرگون سازد. به این ترتیب بحث بنیادی پیرامون همین روند است. روند بالیدن و ارتقا و شاخه و برگ کشیدن و پروردن و بلوغ و اعمال شدن. دیکتاتوری و ماشین قهر سرمایه راه این روند را سخت سنگلاخی می کند اما قادر به انسداد و ویران سازی آن نیست. فقط دیکتاتوری و سرکوب دولتی نظام بردگی مزدی نیست که این کار را می کند. همان گونه که گفتیم، مهم تر و اساسی تر از دیکتاتوری نفس وجود رابطه خرید و فروش نیروی کار در اعماق جامعه است که مدام و پیوسته قدرت طبقه سرمایه دار و بی قدرتی طبقه کارگر را بازتولید می کند. اما، در کنار رابطه سرمایه و دیکتاتوری حافظ و نگهبان آن، رفرمیسم اتحادیه ای و رفرمیسم مسلح و میلیتانت نیز به عنوان مدافعان و توجیه گران رابطه خرید و فروش نیروی کار مانع شکل گیری قدرت ضدسرمایه داری طبقه کارگر می شوند. اولی از اساس بر روی موجودیت قدرت طبقه کارگرخط می کشد و مجاری متولد شدنش را مسدود می کند، و دومی شب و روز در باره آن جنجال می کند، هیاهو بر پا می سازد، اما در عمل همان کار دومی را انجام می دهد. اگر رفرمیسم اتحادیه ای با چانه زنی صرف بر سر فروش نیروی کار قدرت طبقاتی کارگران علیه نفس خرید و فروش نیروی کار را به گور می سپارد، رفرمیسم سرنگونی طلب نیز از کارگران دنیا می خواهد که به جای رشد و تغدیه و پرورش و آموزش و بلوغ و اعمال قدرت طبقاتی دگرگون سازخویش، کل این قدرت را زیر پای «حزب» بگذارند تا «حزب» به عرش اعلای قدرت صعود کند. رفرمیست های راست و چپ همه راه های اعمال قدرت کارگران علیه سرمایه را مسدود می کنند. تا سخن از تصرف کارخانه های در حال تعطیل به میان آید، فریادهای هر دو طیف رفرمیسم از زمین و آسمان بلند می شود. یکی غوغا به پا می کند که این اراده گرایی غیرمسئولانه است. دیگری فریاد می زند که فرارفتن از سطح اعتراض روز کارگران است. سومی می گوید چنین کاری اصلاً در ظرفیت توده های کارگر نیست. چهارمی جنجال راه می اندازد که توصیه چنین طرحی فقط در صلاحیت رهبران حزب است. محتوا و بنمایه همه ایرادها یکی است و آن این که کارگر جماعت و توده بردگان مزدی حق تمرین قدرت، حق پرورش توان پیکار ضدکارمزدی، حق به کارگیری این قدرت علیه سرمایه را ندارند، این که فعالان کارگری و عناصر پیشروتر و آگاه تر درون جنبش کارگری نباید چراغی فراراه مبارزه جاری کارگران برای تعرض به شریان حیات سرمایه داری باشند، این که این آگاهان و فعالان باید در پشت سر توده های کارگر حرکت کنند و نباید افقی فراتر از افق انتظار آنان یا راهکاری متفاوت با راهکارهای متعارف رفرمیستی در پیش روی آنان باز کنند. بحث فقط بر سر راهکار تصرف کارخانه نیست. حقیقت این است که اصل کاربرد قدرت کارگران علیه هستی سرمایه برای هر دو طیف رفرمیسم عین تابو است. هر دو با آن سر ستیز دارند. هر دو با همه توان می کوشند که روند کاربرد قدرت توسط کارگران را مختل سازند و راه رشد، پرورش و بالندگی آن در میان توده های کارگر را سد کنند. رفرمیسم راست و چپ تاریخاً چنین کرده اند. شاید سؤال شود که چرا سندیکالیست ها یا اصحاب احزاب و فرقه ها در مورد اعتصاب چنین نمی کنند. پاسخ بسیار ساده است، زیرا اعتصاب، به زعم این جماعت، وسیله ای در سطح حصول مطالبات روزمره کارگران بدون پیوند با زنجیره پیکار واقعی ضدسرمایه داری است. جنبش کارگری ایران تاریخاً با ایفای چنین نقشی از سوی همه احزاب، گروه ها و محافل رفرمیسم چپ یا راست مواجه بوده است. حزب توده در این گذر نقش پیشتاز، پیشگام و پیشکسوت داشته است. اما تمامی محافل و احزاب چپ منتقد حزب توده نیز حداقل در این قلمرو معین عین همین راه رفته اند و همین سیاست را اعمال کرده اند. 
بالندگی، آموزش، رشد، شکوفایی و سرکشی قدرت طبقه کارگر علیه سرمایه در گرو به کارگیری مستمر، فزاینده و آگاهانه آن در سطوح مختلف، درعرصه های گوناگون کار و حیات اجتماعی و مبارزه طبقاتی است. این رشد بدون این به کارگیری مؤثر در این عرصه ها متحقق نمی شود. محور تمرکز این کاربرد و اعمال این قدرت باید فشار مدام و فراینده بر شریان حیات سرمایه، بر رابطه تولید ارزش اضافی، بر گلوگاه واقعی هستی سرمایه باشد. این به کارگیری می تواند در نازل ترین میزان، محدودترین دایره و نطفه ای ترین حالت باشد. اما به هر حال باید سطحی و میزانی از اعمال آن علیه سرمایه داری را ظاهر سازد. کارگران باید نمایش عملی و جنبشی و طبقاتی این قدرت را مدام تمرین کنند. آن را به جریان زندگی اجتماعی خود، تار و پود همبستگی، وحدت و سازمانیابی طبقاتی خود و شریان آموزش و آگاهی و بالندگی اجتماعی و سیاسی طبقه خود تبدیل کنند. جنبش کارگری بدون این حالت، بدون کاربرد مستمر قدرت خود علیه سرمایه و بدون رشد بی وقفه آگاه تر، هشیارتر، متحدتر و متشکل تر اعمال این قدرت، جنبشی منحل در ساختار قدرت سرمایه و جنبشی فاقد بار طبقاتی ضدسرمایه داری است. اعتصاب درون مراکز کار و تولید، پیوند خوردن کارگران هر کارخانه با کارگران دیگر، روند سراسری شدن مبارزات، سازمانیابی شورایی و ضدکارمزدی اشکال مختلف پیکار، تصرف کارخانه های درمعرض تعطیل و برنامه ریزی کار و تولید این واحدها، تمرکز سراسری اعتراض ها و اعتصاب ها حول تحمیل مطالبات هرچه بیشتر بر صاحبان سرمایه، خیزش های وسیع خیابانی برای مجبور ساختن سرمایه داران و دولت به قبول مطالبات، میدان داری سراسری و شورایی و ضدسرمایه داری علیه تبعیض های جنسی و بی حقوقی زنان، علیه کار کودکان، علیه همه اشکال ستم سرمایه، آری همه این ها، همه این اشکال مبارزه و توسل به همه این راهکارهاست که میدان مشق اعمال قدرت طبقه کارگر و کاربرد این قدرت علیه سرمایه را تشکیل می دهد. 
با توجه به همه این نکات، به نقطه شروع بحث بازمی گردیم. کارگر چینی حمید، کارگر صنایع مخابراتی راه دور، لاستیک البرز، لوله سازی خوزستان، کشت و صنعت نیشکر و کاغذسازی هفت تپه، نساجی قائم شهر و کارگران 6000 واحد صنعتی تعطیل شده و درمعرض تعطیل در طول سالیان متمادی با این آموزش ها، با این دخالتگری ها و تأثیرگذاری ها سرو کار داشته اند. مبارزات آنان و هر نوع صف آرایی ضدسرمایه داری یا هر جنب و جوش آن ها برای اعمال قدرت علیه سرمایه توسط خود رابطه سرمایه و نیروی سرکوب دولت آن تار و مار می شده است. در کنار این عامل اصلی، نقش بازی ها و تأثیر گذاری های رفرمیسم راست و چپ نیز مانع شکل گیری قدرت طبقه کارگر و اعمال آن علیه سرمایه بوده است. بر سر جنبش کارگری ما این رفته است و به علت این روند رقت بار است که امروز صاحبان سرمایه و دولت آن ها، هزارهزار کارگران را بیرون می ریزند، میلیون ها کارگر را بیکار می کنند و ملیون ها نفوس توده های کارگر را به تیغ گرسنگی می سپارند. کارگران در مقابله با این جنایت ها به هر خس و خاشاکی چنگ می زنند اما در تدارک اعمال قدرت متحد و سازمان یافته طبقاتی خود علیه سرمایه و دولت سرمایه داری بر نمی آیند. دست به کار تلاش برای سازمان دادن این قدرت نمی شوند. به هر ذلتی تن می دهند. مرگ توأم با تحقیر و مذلت را استقبال می کنند اما امکان اعمال قدرت ضدسرمایه داری را در فضای زندگی و کار و و پیکار به فکر خود خطور نمی دند و دستور زندگی و مبارزه خود نمی سازند. کارگر چینی حمید اعتراف می کند و این اعتراف را فریاد می زند که بارها به فرماندار شهر قم گفته است که:« اگر کارخانه را به دست خود ما کارگران بدهید، هم کارخانه را راه می‌اندازیم، هم از بیکاری خلاص می شویم و هم پول و سود فراوان به شما می‌رسانیم» اما همین کارگر و 700 کارگر همزنجیر دیگر او خودشان و با اتکا به قدرت جمعی خود در تدارک اجرای این طرح بر نمی آیند. آنان خوب می دانند و قبول دارند که که قادر به برنامه ریزی کار و تولید کارخانه هستند. می دانند که می توانند مشکلات چرخه تولید را از سر راه بردارند و از همین طریق معضل بیکاری و سرگردانی خود را حل کنند اما توانایی تصرف کارخانه و مقاومت در مقابل نیروی سرکوب و اعمال قدرت متحد علیه سرمایه را در خود نمی بینند، زیرا تاریخاً این کار را نکرده اند، در این راه گام برنداشته اند، این قدرت را پرورش نداده اند و کاربرد آن را مشق نکرده اند. رمز ضعف و ناتوانی و استیصال توده های کارگر و تن دادن آن ها به این همه سبعیت و جنایت سرمایه را باید در همین جا جست. 

کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری
18 اسفند 1388
www.hamaahangi.com